جدول جو
جدول جو

معنی به پا خاستن - جستجوی لغت در جدول جو

به پا خاستن
ایستادن، برخاستن، بلند شدن
متضاد: نشستن، شورش کردن، شوریدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن
متضاد: تسلیم بودن، انقلاب کردن، قیام کردن، نهضت کردن
متضاد: تسلیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپا خاستن
تصویر برپا خاستن
برخاستن، بلند شدن، روی پا ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ ذَ)
برخاستن. بپاخاستن. برخاستن روی پاها و ایستادن. (ناظم الاطباء). رجوع به برپای خاستن شود، حلقۀ مسین یا موئین که در بینی اشتر کنند و زمام در آن بندند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ زَ / مَ جَمعِ واژۀ زَ)
بر پا خاستن. پا گرفتن. ایستادن. بلند شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از به پاخواستن
تصویر به پاخواستن
پا گرفتن، ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپا خاستن
تصویر برپا خاستن
بلند شدن روی پاها و ایستادن برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار